لبخند اشک...

ساخت وبلاگ
من هنوزم شبیه بچه گیام،داغ بستنی می سوزه تو گلومتمومه روزام تابستونه بمه،من هنوز عاشق کیم دوقلوممن هنوزم شبیه بچه گیام،تو سرم هزارتا قمری می پرههنوزم وقتی نوشابه می خرم،اونی رو ور میدارم که پر ترهکله زده با ماشین چاهار،زانو های همیشه پر از خراشدنباله دوشاخه واسه ساختن،تیر کمونایی بادقت کلاشازم عکسی اگه باقی موندهیا کنار نخله یا تو کوچه هاشهیچکی واسه من تولد نگرفت،توی اون شهری که قنادی نداشتولی تو یه بچه شهری بودی،مهد کودکت ماکارونی می دادبستنی واست یه آرزو نبود،مداد نوکید گرون بوده زیادگل سرهای گرون و رنگا رنگ،بعد یه هفته واست تکراری بودکمدت_ اونی که روش باربی بودیه کلکسیون جوراب شلواری بودپتوی تخت صورتیت خوابیدی،نوار قصه هاتو گوش کردیطبق آماری که عکسا میدن،بیست و چنتا کیکو خاموش کردیاسکی توی پیستای قرق شده،دلخوشیه روزای تعطیلته لواشک هاتو کیلویی میخری،ماهی یه تومن پول پاستیلتهمن با کاسه ای که زنجیر بهش بود،تشنگیم تلف شدهاما تونشده یدفعه امتحان کنی،لیوان لب زده باباتونمیخوام ساده قضاوتت کنم،نمی خوام بگم که من خوب تو بدیشب به شب تو آینه به خودم میگمای پسر! کجا بدنیا اومدی؟!من و تو به درد هم نمی خوریم،بزار زندگیت بازم لطیف بشهمن دهاتیم به زندگیت برس،حیفه که شناسنامت کثیف بشه... لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 46 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:06

هر نسيمي كه نصيب از گل و باران ببردمي تواند خبر از مصر به كنعان ببردآه از عشق كه يك مرتبه تصميم گرفت:يوسف از چاه درآورده به زندان ببردواي بر تلخي فرجام رعيت پسریكه بخواهد دلي از دختر يك خان ببردماهرویی دل من برده و ترسم اين استسرمه بر چشم كشد، زيره به كرمان ببرددودلم اينكه بيايد من معمولي راسر و سامان بدهد يا سر و سامان ببردمرد آنگاه كه از درد به خود ميپيچدناگزير است لبي تا لب قليان ببردشعر كوتاه ولي حرف به اندازه ی كوهبايد اين قائله را "آه" به پايان ببردشب به شب قوچي ازين دهكده كم خواهد شدماده گرگي دل اگر از سگ چوپان ببرد لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 53 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:57

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شبتبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاهچه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شبتماشایی است پیچ و تاب آتش ها …. خوشا بر منکه پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوستچگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست توکه این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشبتمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتابحضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شبدلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویشچه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شبکجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 85 تاريخ : شنبه 15 بهمن 1401 ساعت: 17:20

به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست اما دوستت دارمپر از شور و شعف با سر به سویت میدوم چون رودتو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارمدل آزار است یا دلخواه ماییم و همین یک دلببر یا بازگردان من به هر صورت زیان کارمملامت می‌کنندم دوستان در عشق و حق دارندتو بیزار از منی اما مگر من دست بردارمتو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوستشبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 83 تاريخ : شنبه 15 بهمن 1401 ساعت: 17:20

این چیست که چون دلهره افتاده به جانمحال همه خوب است، من اما نگرانمدر فکر تو بستم چمدان را و همین فکرمثل خوره افتاده به جانم که بمانمچیزی که میان تو و من نیست غریبی استصد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟انگار که یک کوه سفر کرده از این دشتاین‌قدر که خالی شده بعد از تو جهانماز سایه سنگین تو من کمترم آیا؟بگذار به دنبال تو خود را بکشانمای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیرانآنقدر که تا دیدن او زنده بمانم لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 21:45

من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشیتو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشیاین تاول و تب خال و دهان سوختگی هااز آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشیاز تُنگ پریدیم به امید رهایـــیناکام تقلایی و بیهوده تلاشییک بار شده بر جگرم زخـــم نکاری؟یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردمبر گونه ی سرخابی ات افتاد خراشیاز شوق هم آغوشی و از حسرت دیداربایست بمیریم چه باشی چـه نباشی لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 93 تاريخ : شنبه 16 مهر 1401 ساعت: 9:53

پنجشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ - 12:16 - دوست قدیمی - از درد ترک خورده و از زخم کبودیمکوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیماو می رود و هر قدمش لاله و نسرینما سنگ تر از سنگ  همانیم که بودیمما شهرتمان بسته به این است بسوزیمبا داغ عزیزیم که خاکستر عودیمتن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ستاز غیرتمان بود، نوشتند حسودیمجو گندمی از داغ غمش تار به تاریمدر حسرت پیراهن او پود به پودیمپیگیر پریشانی ما دیر به دیر استدلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیمبر سقف اگر رستن قندیل فراز استما نیز همانیم، فرازیم و فرودیمیک روز میاید و بماند که چه دیر استروزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیمبعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغمآمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 17 خرداد 1401 ساعت: 10:10

مثل آن چایی که می‌چسبد به سرما بیشتربا همه گرمیم با دل‌های تنها بیشتردرد را با جان پذیراییم و با غم‌ها خوشیمقالی کرمان که باشی می‌خوری پا بیشتربَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگارزخم غربت بر دلم آورد این جا بیشترهر شبِ عمرم به یادت اشک می‌ریزم ولیبعدِ حافظ خوانیِ شب‌های یلدا بیشتررفته‌ای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشتمن که دلتنگ توام امروز، فردا بیشترزندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ‌تربغض جانکاه است هنگام تماشا بیشترهیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندیدهر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتربر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقمخون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 17 خرداد 1401 ساعت: 10:10

دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ - 11:33 - دوست قدیمی - هرچه با تنهایی من آشناتر می‌شویدیرتر سرمی‌زنی و بی‌وفاتر می‌شویهرچه از این روزهای آشنایی بگذردمن پریشان‌تر، تو هم بی‌اعتناتر می‌شویمن که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهارسبزتر می‌بالی و بالا بلاتر می‌شویمثل بیدی زلف‌ها را ریختی بر شانه‌هاگاه وقتی در قفس باشی رهاتر می‌شویعشق قلیانی‌ست با طعم خوش نعنا دو سیبمی‌کشی آزاد باشی، مبتلاتر می‌شوییا سراغ من می‌آیی چتر و بارانی بیاریا به دیدار من ابری نیا، تر می‌شوی لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 17 خرداد 1401 ساعت: 10:10

نسبت عشق به من نسبت جان است به تنتو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟زنده‌ام بی‌تو همین قدر که دارم نفسیاز جدایی نتوان گفت به جز آه سخنبعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیستاین هم از عاقبت از قفس آزاد شدنوای بر من که در این بازی بی‌سود و زیانپیش پیمان‌شکنی چون تو شدم عهدشکنباز با گریه به آغوش تو برمی‌گردمچون غریبی که خودش را برساند به وطنتو اگر یوسف خود را نشناسی عجب استای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن لبخند اشک......ادامه مطلب
ما را در سایت لبخند اشک... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sh54093 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 3:35